امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 1230
بازدید کل : 28661
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

چت روم

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

مترجم سایت

دوباره باز آمدیم...

بچه ها این وبلاگ دوباره شروع به کار می کند...

 

...We Come Back Again

اما این بار کمی متفاوت تر از قبل و با قدرتی بیشتر...

...We Starting Different

امید بر نا امیدی پیروز است...

 

...Hope is victor against despair

برای شروع صفحه فیس بوکی راه اندازی کردم تا دوستای خودم رو بهتر بشناسم

 

...We Want Know Our Friends

اگر به شعار وبلاگ ما اعتقاد دارید پس صفحه زیر را لایک کنید.

 

...If You Believe the Life Is Love, Please Like This

زندگی یعنی عشق...

...Life Is Love

 

 

http://www.facebook.com/pages/Life-Is-Love/187792184598651

 

نوشته شده توسط Ramtin در یک شنبه 14 فروردين 1398برچسب:شروع دوباره,وبلاگ,وبسایت,فیس بوک,life is love,زندگی یعنی عشق,عشق,زندگی,زیبایی,زیبا,زیباترین,عکس,شعر,فیلم,موسیقی,موزیک,آهنگ,خواننده, | لینک ثابت مطلب
زیباترین داستان عاشقانه 2

اینم واقعا زیباست اما غمگین:

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا این که یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش می گفت :میدونی که من هیچوقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدیشاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو می خونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون می دونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

 

نظر یادتون نره هااااااااا!!!!!

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت,عشق حیوانات,حیوان,جاندار,مارمولک,داستان عشق,داستان مارمولک, | لینک ثابت مطلب
عشق یک مارمولک

 این ماجرا را شاید بتوان یکی از زیباترین داستان های عاشقانه در قرن اخیر دانست که توسط بشر دیده شد...

اين يک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.

شخصی ديوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپني دارای فضايی خالي بين ديوارهای چوبی هستند.

اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکی را ديد که ميخی از بيرون به پايش فرو رفته بود.

دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسی کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!

چه اتفاقی افتاده؟

در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتی زنده مانده!!!

چنين چيزی امکان ندارد و غير قابل تصور است.

متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.

در اين مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد يک دفعه مارمولکی ديگر، با غذايی در دهانش ظاهر شد و شروع به دادن غذا به مارمولک دیگر بود!!!

مرد شديدا منقلب شد و با خو گفت: ده سال مراقبت، چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به اين کوچکی بتواند عشقی به اين بزرگی داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد می توانيم عاشق شويم، اگر سعی کنیم می توانیم....

خیلی از دوستان من به من می گویند که عشق وجود ندارد یا خیلی کم و محدود است حداقل این داستان که کاملا واقعیت دارد به همه ی شما دوستای گلم ثابت کرد که عشق تا چه حد می تواند حقیقت داشته باشد...

امروز براتون داستان های زیبایی گذاشتم تا شاید کمی به خودمون بیایم ، کمی به دنیای اطرافمون زیبا تر نگاه کنیم و بار دیگر عشق رو با عینکی جدید ببینیم...

نظر یادتون نره...

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت,عشق حیوانات,حیوان,جاندار,مارمولک,داستان عشق,داستان مارمولک, | لینک ثابت مطلب
زیباترین داستان عاشقانه

امروز براتون داستان زیبایی گذاشتم که شاید تو خیلی از وبلاگ ها دیده باشین اونو اما مطمئن باشید اگر صد بار هم این داستان رو بخونید بازم تازست...

حداقل برای من همیشه تازه بوده.

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله    نمی کرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمی خواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشم های معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمی خواد با من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو می دونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو     می دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

سال های خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو می کردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو           می دونستم. من می خواستم بهش بگم ، می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمیدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم ...

واقعا این داستان تاثیر گذاریه رو من که خیلی تاثیر گذار بود نمی دونم شاید منم باید به عشقم  می گفتم عاشقشم اما نگفتم می ترسیدم ، خجالت میکشیدم نمی دونم ولی از تمامی فرصت هایی که از دست دادم پشیمونم  اما نمی دونم چی کا باید بکنم  شاید الان اگه ببینمش دیگه مثل قبل خجالت نکشم برم جلو و حرف دلمو بهش بگم نمی دونم شاید...

اگه یه روز اینارو خوندی مطمئن باش هنوزم عاشقتممممممممممممممم

نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت, | لینک ثابت مطلب
خانم ها زیبا شوید...

 قابل توجه خانم هائی که دوست دارند زیباتر شوند ...

۱ - برای داشتن لب های جذاب کلام محبت آمیز به زبان آورید

۲ - برای داشتن چشمان زیبا به زیبایی های مردم و خوبیهای آنها توجه کنید

۳ - برای خوش اندام ماندن غذایتان را با گرسنگان تقسیم کنید

۴ - برای داشتن موهای زیبا بگذارید کودکی هر روز آن را نوازش کند

۵ ـ برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که میدانید هرگز تنها نیستید

۶ - انسانها بیشتر از اشیا احتیاج به تعمیر نو شدن احیا شدن مرمت شدن و رهاشدن دارند هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید

۷ - به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری نیاز داشتید همیشه یکی در انتهای دست خودتان پیدا میکنید

همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه میشوید که ۲ دست دارید یکی برای کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران

۸ - زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشدبه صورتش و به مدل مویش بستگی ندارد زیبایی یک زن در چشمانش پدیدار میشود چرا که آنها دروازه های باز قلبش هستند جایی که عشقش جای دارد

۹ - زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در زیبایی واقعی روح اوست ، مهم این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند

۱۰ - زیبایی واقعی یک زن با گذشت زمان افزایش می یابد
نوشته شده توسط Ramtin در 20 آذر 1389برچسب:خانم ها زیبا شوید,جایگزین ارایش,جایگزین آرایش,آرایش,ارایش,پیرایش,زیبایی,زیبا,خانم,خانم ها,زیبا شوید,زیبا بمانید,راز زیبایی,چهره زیبا,زیبایی درون,روح زیبا,جسم زیبا, دختر, دختر زیبا,زیباترین دختران,دختری زیبا, | لینک ثابت مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

پروفایل

عاشق باش و مپرس که عشق چیست،عشق همیشه و در همه جا در درون توست!
توضیحات
یاد بگیریم زندگی کنیم
مدیر وبلاگ
Ramtin
نویسندگان
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
لینک دوستان
اس ام اس رفاقتی
اس ام اس دوست داشتن
L...Story
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک با Me ابتدا ما را با عنوان Life Is Love و آدرس life.love.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد پیشاپیش ممنون.